سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥♥


 

هنوز تازه زبان باز کرده بود و در ترکیبی از کلمات من در آوردی ِ کودکانه و حروف الفبا  میتوانست کلمه بسازد و به زبان کودکانه اش بیاورد
تازه فهمیده بود آن کسی که که هرروز میدیدش و قدش بلند بود و محکم میان آغوشش میگرفت و با صورت نه چندان نرمش او را میبوسید همان "بابا"یی که تازه یاد گرفته است به زبان بیاورد.
پدر اما در شیرینی "بابا" گفتن ِ طفلکش غرق بود. کودک هرروز با دیدن پدر بلند بلند شروع به بابا گفتن میکرد و مرد در خلسه ِ صدای کودکانه ِ فرزندش غرق میشد..آن قدر غرق که یادش میرفت جوابش را بدهد
شعف ِ پدر ، طفل را بیشتر به هیجان می آورد. فکر میکرد این هم لابد بازی جدیدی است. اینکه مدایم بگوید" بابا" و مردی آن طرف تر از ذوق به هیجان بیاید . صورتش از هم باز شود و لب هایش را به روی گونه هایش بگذارد و محکممم ببوسدش.
دوباره و صد باره بی آنکه انتظار شنیدن جوابی داشته باشد "بابا بابا" میگفت و از لذت مرد ِ سیبیلو ِ قد بلند ِ صورت زمخت به هیجان می آمد. پدر اما گه‌گاه تازه به یاد می آورد باید جواب طفلکش را بدهد. اما ترس از اینکه پاسخ به بابا گفتن کودکش او را محروم از شنیدن صدای کودکانه ای که نسبش را فریاد میزند ، نمیگذاشت قربان صدقه ِ طفلش شود.
تنها او را محکم میان آغوشش میفشششرد و با او حرف میزد ...

***

شاید همان کودک ِ تازه زبان باز کرده ای باشم که شوق و ذوق ِ پدرگونه معبودم را از صدا زدنش میبینم و باااز غرق در خوشحالی او، به صدا زدنش مشغول میشوم
و شاید عزیزخدای ِ من ، همان پدر مهربانی باشد که دلش شیرینی صدای ِ کودکانه طفلش را بخواهد و دلش نیاید که جوابش را دهد و فقط محکمممم میان ِ آغوشش بگیرد و هی آرامش به دلش بریزد و از او بخواهد بااز صدایش کند...
 

 

 

 

+ دوز ِ عاشقانه این متن بیشتر از چیزیست که به نظر می آید:)

 


+ تاریخ پنج شنبه 94/2/24ساعت 6:29 عصر نویسنده تسنیم | نظر