سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥♥


چیزهای زیادی‌رو باید ندیده گرفت، خیلی زیاد، و چیزهای بیشتری‌رو باید به بعد موکول کرد، و آدم‌ها در همیشه‌ی تاریخ فرداها رو جدی گرفتند.

همگی در سکوت ِ قلبشون باور دارند که نوری روشنی‌بخشی هست که قراره همه چیز رو عوض کنه و در یکی از همین فرداها از راه برسه.

 چرا فردا؟ چون در دیروز و امروز نبود، و نمیشه که اصلا نباشه، میشه؟ و ممکن نیست همیشه همینطور بمونه و عوض نشه، ممکنه؟

 "همه‌ی هنر ابراهیم این بود که از ماجرای نبریدن چاقو بی‌خبر بود، مطمئن بود چاقو خواهد برید و باز هم تردید نکرد، مطمئن بود محاله پسرش زنده از کوه موریه برگرده ولی با این حال از همین محال هم قطع امید نکرد، ابراهیم پدر ایمان شد چون به لطف محال ایمان داشت" اینو کیرکگارد گفت. و خب...  لطف محال؟ چیزی شبیه نور روشنی‌بخش زیر و رو کننده‌ی همه چیز؟ پس... پس ایمان من کجاست؟ ایمانی که در ندیده گرفتن به کارم بیاد و در موکول کردن به بعد کمکم کنه؟...

 شاید تنبلم... شاید گمان می‌کنم که تلخی راحت‌تره... شاید تمام این ناامیدی‌ها از راحت‌طلبی ذات تنبلی باشه که دلش نمی‌خواد سختی امیدواری‌رو به جون بخره... 

مثل قصه‌ی اون زندانی‌ که با این که فرصت فرار داشت اما توی سلولش موند، چون فکر می‌کرد وقتی فرار کنه مسئولیت مستقیم اونچه که به سرش میاد با خودشه، اما اگر بمونه ... اگر بمونه ابتکار عمل با تقدیر خواهد بود. 

و خدایا

من هر چند که اسماعیلی ندارم، اما به عظمتت قسم

چاقوها گاهی می‌برند!


+ تاریخ سه شنبه 99/3/27ساعت 2:48 عصر نویسنده تسنیم | نظر