سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥♥


یک چیزهایی ،یک حرف هایی وول میخورد در ذهنم که نمیدانم از کجا باید شروع به نوشتنشان کنم. آنقدر بالا پایین پریدنشان، تند تند و بی اختیار من است که اجازه نمیدهند بروم و یک قلم از همین گوشه و کنار اتاق درهم برهمم پیدا کنم و یک کاغذی، دفتری، چیزی پیدا کنم و شروع کنم به نوشتن که نمیرند. یک چیزهایی که نمیفهمم اصلا از کجای این دل بیرون می آیند که این همه بی قرارِ نوشته شدن و ماندن و جریان پیدا کردن در روزهای منند. یک حرف هایی که من هستند؛بی نقاب.  یک حرفهایی که هرچقدر هم ساعتها قصد نوشتن چند خطشان را داشته باشم و مغز بترکانم و التماس دست و چشم و مخ و همه همه را بکنم باز انگار نه انگار... نمی آیند که نمی آیند...
یک نوشته های خاص! که نمیدانم از کدام قسمت ِ وجودی ِ یک من بیرون می آیند!
که این همه حقیقت دارند
این همه زلالند
این همه راستند...
با اینهمه تمام این چیزهایی که در ذهنم، بی قرار بود بازهم نوشته نشد و تبدیل شد به چند حرف پراکنده از کلمهِ " دلتنگی" که سعی کردم میان تمام این نوشته هایی که با تمام قدرت خواستم نشان دهم نویسنده ِ دلتنگشان عاقل است پنهانش کنم.
اما تو از این همه پراکنده گویی 
این جان ِ بر لب آمده را فهمیدی دیگر...نه؟ 


+ تاریخ پنج شنبه 93/4/12ساعت 10:12 عصر نویسنده تسنیم | نظر