سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥♥


گاهی وقتها هم میشود، مثل ِ دیروز، مثل هفته پیش یا مثل ِ آن چند ماه  پیش ِ مزخرف   دفتری و قلمی را برمیدارم و مینشینم گوشه ای از صحنِ تو و برایت شروع میکنم به نوشتن!
مینویسم
مینویسم و آنقدر مینویسم که یکهو سرم را که بالا می‌آورم کلی قطره باران می بینم که ریخته روی صفحه و من انگار نه انگار...سرگرم ِنوشتن ِ برای تو ، حتی خیسی آغشته به مدادم را هم حس نمیکنم.
تو آن وقتها چقدر نزدیکی...نه اینکه بقیه روزها نباشی ها...نه! نوشتن برای تو گرچه سخـت تر از گفتن برای توست اما .... :)
یک بار هم رو به روی ضریح
بین آن همه آدمی که می دویدند برای لمس ِ ضریحت ، من نشستم یک گوشه و نوشتم ... 
من مینوشتم و تو میخواندی...
من باران میشدم و تو خورشید
من طوفان و تو آرامش... 
هیاهویی بود در آن سکوت ...  



+ اینکه آدم بعضی وقتها فکر کند حالش خیلی خوب است
خیلی خوب است:)

+ خیلی وقت بود نوشته هایم سنجاق نشده بود به دو نقطه و پرانتزِ بسته:)
خوشحالم:) 

+ به حال من، "دقیقا" دیوانگی نمیگویند؟


+ تاریخ پنج شنبه 93/4/19ساعت 1:49 عصر نویسنده تسنیم | نظر