پيام
+
وقتي گفت:" ميخواهم زنده ات کنم"، من سالها بود که مرده بودم.
سالها بود که درد مردن و جان کندن را فراموش کرده بودم. از آخرين باري که مرده بودم سالها ميگذشت اما من هنوز از يادآوري آن وحشت داشتم. گويي زخم هاي مرگ هنوز التيام نيافته بودند.
دوباره گفت:" ميخواهي از مرگ بيرون بياورمت؟"

خادمة الشهدا
93/4/16
تسنيم بانو
من در ترديد بين شيريني زنده شدن و تلخي مرگ که باز انتظارم را ميکشيد بودم که او با دستهاش که از جنس دوست داشتن بودند، مرا از اعماق مرگ به سطح زندگي آورد و ...
و من عاشق شدم...... *مصطفي مستور*
*آذرخش*
از آخرين باري که مرده بودم سالها ميگذشت.....و من عاشق شدم.