سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥♥


چرا تازگی انقدر زود به زود تموم میشم؟ انگار کن مثلا یه وزنه هزارتنی رو هزار کیلومتر باید با خودت حمل کنی و مثلا پنج کیلومتر به مقصد دیگه نکشی. انگار مثلا هزار روز با همین وزنه‌ی هزار تنی، توی سرما و گرما، با گرسنگی و تشنگی، با خستگی فراوون بی‎توقف رفتی و رفتی و رفتی، بی لحظه‌ای ناامیدی، بی‌لحظه‌ای خستگی، بی‌اونکه حتی یک بار به ذهنت خطور کنه شاید ته این راه چیزی نباشه که انتظارشو میکشی و حالا چهار پنج کیلومتر مونده به خط پایان،‌هر ده دقیقه یه بار خسته‌ شی، هی دلت بخواد یه جا بشینی، خیره شی به یک نقطه و فکر کنی به تهش. فکر کنی ارزششو داشت این همه بار روی دوش رو کشیدن؟‌ارزششو داشت این همه خستگی؟ ارزششو داشت این همه فشار؟ 

خسته‌م و هرچی فکر می‌کنم می‌بینم این خط پایان راه ِ هزارکیلومتری، فقط یه راه کوتاه ِ کوتاهِ کوتاهه از هزارتا راهی که باید توی زندگی بگذرونم. ناامیدی از جایی که خبر ندارم،‌خودشو انداخته روی بار ِ روی دوشم و تند تند تمومم میکنه. وگرنه من میشناسم باری که به دوش می‌کشم رو. می‌دونم انقدر سنگین نیست. دلم صدای ِ سوت ِ خط پایان رو میخواد. دلم ایست می‌خواد. دلم... دلم نبودن میخواد. 


+ تاریخ دوشنبه 99/4/2ساعت 4:22 عصر نویسنده تسنیم | نظر