شده است کار هرروزه ام...اینکه چشم هایم را ببندم و فکر کنم
به پروانه!
به پروانه که نمیدانم میدانست روزی مجبور خواهد شد *مصطفی را ترک کند و برود یا نه...
به پروانه که نمیدانم فکر میکرد یک روز زیر ِ قرارش بزند و فکر کند رفتن میتواند بهتر از با مصطفی ماندن باشد
پروانه ...پروانه...
زنی که هیچوقت ندیدمش و این روزها تمام ِ من درگیر نگاه هایش شده...
زنی که بی آنکه بدانم مرا ربط میدهد به خودش ، طوری که دیگر هرچه به آینده م فکر میکنم جلوی چشم هایم می آید
پروانه شدن ترس ِ این روزهایم شده
پروانه ای که قرار بود دور ِ شمع ِ وجودی ِ مصطفی بگردد
پروانه ای که قرار بود با زندگی ِ مصطفی ای ِ چمران پرواز کند و "پر باز کند، اما میانه راه ، در پیله ماند ...
و تو چمران!
چقدر بزرگی و خارج از حد ِ درکم ... هرچه بیشتر میخوانمت بیشتر گمت میکنم ... دورم میکنی از خودم و اشک مینشانی به گونه ام... و وقتی رهایت میکنم که ساعتهاست گونه هایم را تر کرده ای...
عکس: نقاشی ِ دکتر چمران
نقاشی که غاده ، همسر ِ لبنانی چمران میگفت پایین این نقاشی این جمله نوشته شده بود:
من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم
و کسی که به دنبال نور است، این نور هرچقدر هم کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.
+
تاریخ یکشنبه 93/11/26ساعت 5:9 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر