سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥♥


یک جای این زندگی را خیلی دوست دارم.
آنجایی که میدانم سالِ دیگر،حوالی همین روزها اگر بخواهم به خاطراتم -و خصوصا به تو- فکر کنم باید خلوتی پیدا کنم و چندین ساعت تمرکز کنم تا به سختی گذشته ام به خاطربیاورم
.

 

+ خیلی وقت پیش در صفحه توییترم نوشته بودم :
تو مثل همکلاسی اول دبستان من میمونی. با اونم دوسال کنار هم تو یه میز میشستیم اما حالا اسمشم یادم نمیاد


+ تاریخ جمعه 96/7/28ساعت 11:36 صبح نویسنده تسنیم | نظر

سفارش ِ یه متن میده و میگه سعی کنید تا آخر ِ شب اوکی اش کنید . تو دلم غر میزنم که ای بابا کی آخه تونسته سه ساعته متن سفارشی بنویسه
یه ربع بعد درحالیکه نمیدونم این کلمات چجوری انقدر راحت اومدن و نشستن کنار ِ هم متن رو براش میفرستم و جفتمون تعجب میکنیم که چطوری میشه مغز انقد پرحرف بشه که برای موضوعی که حتی بهش فکر هم نکردی تند تند بنویسه -_-
احتمالا دچار ِ ضربه مغزی شدم
خدا رحم کند


+ تاریخ پنج شنبه 96/7/13ساعت 10:0 عصر نویسنده تسنیم | نظر

ساده می‌شود گفت، صادقانه که حذف نمی‌شویم. پاک نمی‌شویم. رنج می‌بریم اگر چه نمی‌میریم. می‌شکنیم، اگر چه از پا در نمی‌آییم. شب‌ها پیش از خواب، سرمان از زخم‌ها که خورده‌ایم، سنگین می‌شود اما آخرش به خواب می‌رسیم. نه که رویاهایمان را نبینیم، می‌بینیم. اما کابوس هم سراغِ خواب‌هایمان می‌آید. روزگار که ادامه دارد. فردا، پس فردا، روزهای دورتر که نزدیک‌تر می‌شوند.
اتفاق‌های تازه‌. حرف‌های نو، حرف‌های تازه. آدم‌های ناشناخته، آدم‌های تازه.
همه‌ چیزهای خوب در آینده‌ای نه چندان دور و نه چندان نزدیک. اما باز نیم نگاهی به گذشته هست. یک افسوسِ عمیق که آن هم پاک نمی‌شود. رنج می‌دهد اما نمی‌میرد. می‌شکند، کم نه، زیاد می‌شود. آدم‌های زندگیِ‌مان با ما چه کردند؟


+ تاریخ چهارشنبه 96/7/12ساعت 6:28 عصر نویسنده تسنیم | نظر


بزرگی تعریف می‌کرد:
"بنده خدایی را زن و بچه اش از خانه بیرون کرده بودند. از بس که روز و شب، محرم و غیر محرم برای حسینِ علی گریه می کرد.
خودش می‌گفت اول کتاب‌های مقتل را می خواندم و های های گریه می‌کردم. خانواده‌ام آن کتاب ها را از من گرفتند. بعد به مفاتیح پناه بردم. دیدم هر خط مفاتیح هم دارد روضه سیدالشهدا را روایت می‌کند. با آن هم اشک می‌ریختم. مفاتیح را هم از من گرفتند.
بعد قرآن خواندم. هرچه می‌خواندم مرا یاد شهید کربلا می‌انداخت. با آیه های قرآن برای خودم مجلس عزا می‌گرفتم. قرآن را هم از من دور کردند.
آن بزرگ می گفت:
از خانه بیرونش کرده بودند. آمده بود کربلا. به هرکس می رسید می گفت بگذار برایت چند خط روضه بخوانم گریه کنیم. از این حرم به آن حرم می‌رفت. جز حسین چیزی نمی خواست.
جز حسین چیزی نمی گفت
بعد من بزرگترین دغدعه امشبم این بود کجا بروم عزاداری کنم.
.
.
[شاعران بیچاره/شاعران درمانده/شاعران مضطر/ با نام تو چه کردند؟
.
#سیدحسن حسینی


+ تاریخ پنج شنبه 96/7/6ساعت 10:7 صبح نویسنده تسنیم | نظر