سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥♥


نمیشود...
هرچه برانداز میکنم. هرچقدر هم که آیه و حدیث و روایت می آورم برای اثبات اینکه زیارت فقط به رفتن نیست و میشود همینجا هم زیارت کرد ، هرچقدر هم برای خودم و همه کسانی که مثل خودم هستند توجیه ردیف کنم و بگویم همه چیز به رفتن نیست
باز...باز یک جای کار میلنگد. یک چیزی هست که با هیچ توجیهی پذیرفته نیست. حالا هرچقدر هم که بخواهم یک جوری از زیر ِ بی لیاقت بودن فرار کنم ، باز چیزی گریبانم را میگیرد.
دلم این روزها زیر و رو میشود هر لحظه. هر لحظه ای که پیامی می آید و کسی می گوید اینجا به یادت قدم برداشتم...به یادت دعا کردم...به یادت...به یادت...به یادت...
چیزی حل نمیشود از صورت مسئله ای که در آن گیر افتاده ام. معادله آسانی است. چیزی باید میبود که من اینجا نباشم اما حالا نیست . وگرنه قبل از اینکه من به ندای آقایم لبیک بگویم، او ندا داده است و دعوت کرده...
کجای کار میلنگد که این گوش کر شد و این پا لنگ ماند؟
...



آدم گاهی دلش میخواهد خودش را جمع و جور کند و ببرد یک گوشه و فقط به حال خودش زار بزند... نه برای نرفتنش، نه برای ماندنش، نه برای هیچ چیز دیگر. فقط و فقط به حال خودش و  همان چیزی که نیست...همان چیزی که باید باشد و نیست... و چه دردآورست این نداشتن...این نبودن...
 


+ تاریخ شنبه 94/9/7ساعت 7:3 عصر نویسنده تسنیم | نظر