تمام ِ خودت را برداری و ببری و یک گوشه ای از تمام این گوشه ها گم و گور کنی که نباشی
نبینی
نخوانی
ندانی
...
تمام ِ خودی که خودت نیست و دارد هر روز نقاب پشت ِ نقاب عوض میکند و کسی نمی فهمد
تمام خودی که جز قصه ی غم انگیز ِ یک درام ِ تلخ...یک لا لبخند ِ مصنوعی، یک نگاه ِ بی مفهوم، چیزی نیست...
تمام ِ خودی که اصرار داری خودت شود...
و باز
بین ِ بغض ها
و بغض ها
و بغض ها
دستِ همه این ادا و اطوار های مسخره را رو کنی...
تمام ِ خودت را برداری و ببری و یک گوشه ای از سکوت
برای هیچ
برای هیچ ِ هیچ
بگشایی و بگذاری برای چند دقیقه ِ کوتاه هم که شده
خودش باشد...
خود ِ خودش...
+ از عشق
خسته می شوی اما
خلاص...نه!
+ اگر اشک قیمت داشت
من ثروتمندترین دختر ِ این شهر بودم...
+ من ، نویسنده نیستم
اینها هم متن ادبی نیست...
+
تاریخ یکشنبه 93/3/4ساعت 8:0 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر