هنزفری ام را در گوشم محکم میکنم، برق اتاق را خاموش میکنم، چفیه ِ مهربان ِ سوغات ِ کربلایم را روی دستهایم میگیرم و به صدای روضه ای گوش میدهم که همین حالا نهصد کیلومتر آن طرف تر دارد برگزار میشود... به این فکر میکنم که میشود دل را به این روضه های تنهایی ِ مجازی خوش کرد و گفت تو هم جزوی از پناه دادگان ِ این کشتی ِ بزرگی که امید داری نجات پیدا کنی...
بغض هایم یکی یکی میشکنند اما سبک نمیشوم
فضای اتاق سنگین است. سرد است. خالی است. دور و برم هیچکس نیست که بی تابی اش را ببینم و بگویم به حق ِ بی تابی ِ کسی که کنارم نشسته ست و نمیشناسمش مرا هم ببین. کودک ِ شیرخواره ای نیست که هر باز و بسته کردن چشم هایش دلم را بفشارد و بیشتر بسوزاندم... و حتی صدای سینه زدن هایی که دیوانه وار عاشق ِ صدایشان هستم هم نیست...هیچ...
تنها منم و همین صدای هنزفری که از نهصد کیلومتر آن طرف تر دارد به من میرسد و دلی که آرام نمیشود و حس میکند این روضه ها آرامش نمیکند...
من را هم گوشه ی تنهایی ِ این اتاق میبینی آقا؟
+
تاریخ یکشنبه 95/7/18ساعت 7:39 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر