شبیه ِ قهر های دختربچه های پنج ساله نبین! بعضی وقتها رها میکنی چون دیگر به اوج ِ خستگی رسیده ای و حس میکنی همه چیز شوخی مسخره ایست. چه تو بخواهی چه نخواهی دنیا کار ِ خودش را میکند. نه اینکه فکر کنی قهر میکنم که نازم را بکشی! نه ... قهر میکنم تا کمی خستگی به در کنم. کمی باورهایم را بتکانم و ببینم این روزهای خاکستری عاقبت به سمت ِ سفیدی میرود یا سیاهی! اینجا که منم همه چیز خاکستری ِ پررنگ است...
برای همه سوال های درونم جواب هست. جوابی که برای همه آنهایی که میگفتند قهریم آماده داشتم و میگفتم. از همه جوابهایی که دارم حالم بهم میخورد. بدی اش اینجاست که همه ش را منطقی میدانم . نمیشود نقضش کرد اما اینجا جایِ منطق نیست. اینجا جای من است. جای ِ دل من است که باور ندارد. هیچ چیز را. شده است جبر. شده است بی اختیاری ِ مطلق. شده است رهایی. حالا هزاران نفر هم بیایند و بگویند ببین این همه اتفاق مثبت افتاده ، چرا سیاهی ش به چشمت می آید؟ من باز سرم را پایین می اندازم و میگویم "بیخیال"
"بیخیال"
گسترده ترین دایره استعمال این روزهای من شده . بیخیال یعنی قضیه جبری تر از آنیست که فکر میکنی. یعنی دست وپا زدنت مسخره ست. یعنی بنشین گوشه ای و بگذار کارش را بکند. نه دعا و راز و نیازت ، نه قهر و عتابت ، هیچ تاثیری حتی ذره ای ندارد . فکر میکنی بدبختی؟ خب! هستی! حالا میخواهی بروی یقه چه کسی را بگیری؟ او را؟
مسخره ست...
دنیای مسخره ایست. من دو سال است با جبر آشنا شده م . وقتهایی که میگفتند حق انتخاب هم داری هم میخندیدم و میگفتم من؟ انتخاب؟ مسخره شان میکردم که انقدر جدی گرفته اند.
حالا هم فکر نکن قهر ِ دختر بچه های پنج ساله ایست که منتظرند نازشان را بکشی تا برگردند. این دقیقا قهر ِ دختر بیست و یک سال و نیمه ایست که به همه چیز بی اعتقاد شده الا "وجود" تو. دختری که هنوز روضه رقیه بانو(س) را میشنود و بی اختیار اشک میریزد ... دختری که حرم میرود ... دختری که نماز میخواند اما حرف نمیزند. دختری که از همه دنیا شکست خورده و به درون ِ امن ِ پرتلاطم خودش خزیده و میخواهد هیچ چیز نگوید، نخواهد، نداند...
+
تاریخ دوشنبه 95/12/16ساعت 10:8 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر