دارم از آن بالا تو را نگاه میکنم.
از سه سال پیش تا امروز ، من عوض شدهام، این کشور عوض شده است، حتی نگاه من به این کشور هم تغییر کرده است ، تو اما همچنان از آن بالا میخندی و نگاه میکنی.
شاید برعکس سه سال پیش، حالا هیچ اشتراک خاصی با دیدگاه و عقاید تو ندارم. اما هنوز آن بالا را که نگاه میکنم لبخند تو را میبینم. درست مثل روزی که رفته بودی و من پر پر میزدم و میدیدم که از آن بالا به تک به تک ما نگاه میکردی و میخندیدی.
این کلمات، این نوع نوشتهها مدتهاست از سرم افتاده. حتیتر اگر جایی این کلمات را میدیدم ، حقیرانه به نویسندهاش نگاه میکردم و رد میشدم. میخندیدم از دنیای کودکانهای که درونش گیر افتاده و هنوز در بند قالبهای احساسی و آدمهای بت شده و اسطورهایست. تو اما همچنان برای من همان تصویر خندانی هستی که از آسمان نگاه میکند و میخندد. همان کسی که دیگر این روزها به عقیده «جمهوری اسلامی حرم است»ش اعتقادی ندارم. به دفاع از کسی که نامش را ولی میخوانند هم توجهی ندارم. اما هنوز تو آخرین ریسمانی هستی که نمیتوانم حق بودنت را فراموش کنم.
تو ، اگر مثل همیشه از آن بالا نگاهم کنی، این پرپر زدنم را برای یافتن حقیقت میبینی. اینکه در میان باطلها دنبال رگههای نوری هستم که راه را برایم روشن کنند ناظری. تو میبینی که در هر سمتی میدوم چیزی جز باطل نمیبینم. تو میبینی که میدوم، میبینی که گاه حیرات و خسته تکیه میدهم به دیواری و میگویم دیگر هیچ چیز حس نمیکنم. من تو را به حق بودن میشناسم. تو را به اخلاص در راهی میشناسم که با تمام وجود درست بودنش را معتقد بود. دلم اعتقاد شدیدی مثل تو را میخواهد. اعتقادی که به درست بودنش شک نکنم و در همان راه جان دهم. دلم حقیقت را میخواهد. با بقین. یقین به آنکه راهی که انتخاب میکنم حق است.
دروغ است اگر نگویم از همه چیز ترسیدهام. و مضطربتر از همیشه نقشه میکشم برای آیندهای که نمیدانم چه شکلی خواهد بود. اما دلم به همین بندهای روشنیاست که مرا به روشنی وصل کرده است. بندی به نام حسین بن علی، بندی به نام ولایت علی (ع) و فرزندانش. و حالا بندی به نام تو. قاسم سلیمانی.
+
تاریخ سه شنبه 101/10/13ساعت 8:59 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر