زمین میخوری، بلند میشی، کمی تجدید قوا و دوباره شروع به جنگ
تو قهرمان این درام هستی که فکر میکنی فقط داری میکوبونی و له میکنی و میری جلو
فکر میکنی داری به پیروزی دست پیدا میکنی
و اون طرف تر
تقدیر داره با یه لبخند تمسخر آمیز به دیوار هول دادنات نگاه میکنه و بهت میخنده
تو خندشو نمیبینی چون سرت پایینه و به خیالت داری میجنگی و جلو میری ولی در واقع تو فقط داری هرچی که درونته رو با ضربه زدن به این دیوار بیرون میریزی
هه!
قسمت ِ سخت ماجرا همون وقتیه که :
تا فکر میکنی پیروز شدی
همه چیز به طرز احمقانه ای شروع میشه
اونم فقط با یه خواب!
+ خوابها فرزند شب هان، از فرزند ِ شب هم چیزی جز کاری که شب سر ِ آدم میاره نباید توقع داشت
+ تا امروز صبح فکر میکردم دارم پیروز میشم
+ هرروز داره سنگینی تموم شدن این روزا رو دلم بیشتر سنگینی میکنه...
+ من...خوبم؟
+
تاریخ دوشنبه 93/4/30ساعت 10:7 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر