♥♥ |
||
|
نه اینکه حرفی باشد از سیاه نمایی ، اما به نظرم کار احمقانه ایست که در جواب کسی بگوییم یا بنویسیم : خوب نیستم!
امشب از شبهایی است که دلم میخواهد در اتاق را ببندم و در حالیکه بی خیال مقاله ها و آن کتاب قطور ِ دلنشین ِ لعنتی هستم بنشینم روی صندلی جلو لپ تاپ و بعد چند تا آهنگ بی کلام پلی کنم و در حالیکه یک صفحه ورد را باز میکنم تند تند شروع کنم به نوشتن... امشب با تمام ِ تمام ِ تمام ِ وجودم " یا انیس من لا انیس له ، یا رفیق من لا رفیق له" خواندم و با تک تک سلول های وجودم ،پناهگاه و انیس و مونس بودنِ خداوندم را لمس کردم... با تک تک دانه های تسبیحی که می انداختم و میگفتم " من لی غیرک..." با ذره ذره تنهایی که داشت خفه م میکرد ... روزهای زیادی منتظر بودم که یک روز، کسی بیاید و درحالیکه محکم تکانم میدهد فریاد بزند و بلند بلند بگوید : بیدار شو! بیدار شو! تمام شد...
خدای من پ.ن:خط به خط جزوه این درس ِ عمومی من پر شده است از این جمله:" خداوند، فیاض ِ مطلق، عاشق ِ مطلق و مهربان ِ مطلق است...آفرید که به رحمت برساند، و به یقین می رساند..." اساسا وقتی تمام روزت با یک کلمه بگذرد و هر اتفاق هیجان انگیز و غیر هیجان انگیزی که می افتد ناخودآگاه ربطت دهد به آن کلمه ، همین میشود که این روزها قلمت اصلا رنگ نمیدهد، چه برسد به اینکه یک جایی بنویسی و ثبت کنی! |