هیچکس باورش نمیشود... اصلا ملموس نبود.شبیه رویا بود. حداقل شب ِ اولش شبیه یک رویای شیرین دوست داشتنی بود.
مثل این بود که از سفری سخت و طاقت فرسا رسیده باشی به خانه یک آدم بزرگ... نه توشه ای برایت مانده باشد و نه نایی برای ادامه راه تا رسیدن به مقصد، میانه این راه اما خانه ی بزرگی برایت گشوده شود و میزبان با مهربانی بخواهد که چند روزی مهمانش شوی.
بگوید و بخواهد که بیایی چند روز آسوده در پیشش بمانی، قوا بگیری و توان تحلیل رفته روحت را دوباره به دست بگیری.
به خودت نگاه میکنی...من؟ اینجا؟ خانه ِ علی بن موسی الرضا؟ آن هم سه روز..
اختیاری بر چکیدن اشک نداری . توی خسته ی این مسیر...توی گنهکار، توی بی چیز که چیزی نداشتی که حتی این راه را هم به پایان بری جالا شده ای میهمان کسی که همه اش لطف است و کرامت
و این سعادت به خاطر خوبی تو نیست...به خاطر کار خوب تو نیست که تو اصلا چیزی نداشتی. تو اصلا هیچ بودی و همه او بود...
همه اش بزرگی است و عظمت، همه اش مهربانی است و بخشش،همه اش رافت است...
***
اینها حال روز اول اعتکاف من است. وقتی تکیه ام را داده بودم به شبستان ِ علوی ِ صحن گوهرشاد ش و تند تند روی کاغذ مینوشتم این همه مهربانی اش را...
وقتی مبهوت این لطف بزرگ فقط میتوانستم شکرش کنم... که اینقدر خوب است و خوبی اش انتهایی ندارد...
دلم میخواهد با تمام تفاخر به تمام عالم از سه روزی بگویم که همه لحظه هایش حلاوت بهشت را زیرکامم تازه میکرد...
+ قرار بود زودتر از امشب نوشته بشه اما...
عید فطر مبارک
+
تاریخ سه شنبه 93/5/7ساعت 1:11 صبح نویسنده تسنیم
|
نظر